loading...
عشق بی پایان
عاشق بازدید : 33 چهارشنبه 30 بهمن 1392 نظرات (1)
به قد موهای سرت 
توی دلم درد و غمه
توی دلم درد و غمه
توی دلم درد و غمه
هرچی بگم که زندگی 
با من چه ها کرده کمه
با من چه ها کرده کمه
با من چه ها کرده کمه
حقیقت تلخ منه 
ذره به ذره سوختم
رفتنه بی رسیدنه 
تموم زندگی من
امید چی بهت بدم 
وقتی به هم نمیرسیم
چقد ازت مهلت بخوام 
زیاد کم نمیرسیم
دنیا رو واسه تو میخوام 
بی تو برام یه زندونه
خودمو می کشم کنار 
فرصتی واست بمونه
یه روز بی تو بودنم 
یه عمر منو پیر میکنه
اینجور نگاه نکن بهم 
دلم و زنجیر میکنه
گریه نکن تقدیر ما 
تن به شکست دادنه
کاشکی بدونی قلب من 
داره چطور میزنه
چه دردیه تو سینه 
یه کوه تو هر نفسه
اشکاتو طاقت ندارم 
نه دیگه واسه من بسه
تو جایی که دل ندارن 
عشق از گناه بدتره
حتی خیالم دلمو 
تا شهر تو نمی بره
عاشق بازدید : 27 یکشنبه 27 بهمن 1392 نظرات (0)

 اگر آمدى

به دلت بد نيار

شهر همان شهر است

كوچه همان كوچه خانه همان

... تنها من،

كمى مرده ام .

 

++ مگر تو باران را دوست نداشتی ..؟برگرد و ببین آسمان چشمانم را برایت بارانی کردم...

++ کجایی ... ؟ هی پشت این گوشی جای شماره ، گریه ام را میگیرم ...

++ برگرد و نگاه کن از من چه ساخته ای! ویرانه ای از پوست و استخوان...

 

عاشق بازدید : 32 یکشنبه 27 بهمن 1392 نظرات (1)

برایم کــَـف زدند

در آغوشـَـم گرفتند

تایید و تشویقــَـم کردند .. که آخــر فرامــ.ــوشت کــردم

دیگر تا ابـ.َـد بر لـَـبانم لبخنــدی تــَـصنعـی مهمـان است

اما بیــن ِ خــودمـان باشــد ، هنــوز تنهــ.ــا دلـبـَـرکــَـم تــ…ُــو هسـتــی

 

 

++ کاش نجابتم را بهانه رفتنت نمیکردی!

تا با دیدن هر هرزه ای به خودم نگویم

اگر مثل این بودم نمیرفت..!! 

 

++ فراموش کـردن تـــو هنر میخواهد
و مـــن
بی هنرترین انسان عالمم . . .

 

++ زير سر تو است گريه هايم

بيدار شو

ميخواهم بروم...

عاشق بازدید : 30 یکشنبه 27 بهمن 1392 نظرات (0)
ذهن را درگیر باعشقی خیالی کرد و رفت

جمله های واضح دل را سوالی کرد و رفت

چون رمیدن های آهو ناز کردن های او

دشت چشمان مرا حالی به حالی کرد و رفت

کهنه ای بودم برای دست های این و آن

هرکسی مارا به نوعی دستمالی کرد و رفت

ابرهم در بارشش قصد فداکاری نداشت

عقده در دل داشت روی خاک خالی کردو رفت

...

عاشق بازدید : 22 یکشنبه 27 بهمن 1392 نظرات (0)
چه پر جرات و مغرور می شود در برابرت...

بی ارزشی که

از روی ترحم

برای او ارزش قائل می شوی...

عاشق بازدید : 28 یکشنبه 27 بهمن 1392 نظرات (0)


روزها يكی پس از ديگری به پايان


می رسند...


و در پی روزها


عمر من...


خسته نباشی سرنوشت....!


می بينی؟!


دست در دستان تو


تمام راه را بيراهه رفتم


شنيدم كسی ميگفت:


چشمانت را ببند!


اعتماد كن...


به قيمت تمام روزهای رفته


چشم هایــم را بستم...


اعتماد كردم...!


بهای سنگينی داشت اعتماد !


روزی...


چشمانم را باز كردم؛


چيزی به نام " عشـــــق "


در راهِ همپا شدنِ با تو


به تاراج رفته بود!

عاشق بازدید : 29 یکشنبه 27 بهمن 1392 نظرات (0)

 


به همه چیز عادت می کنیم

به داشته ها و نداشته هایمان

خیلی طول نمی کشد که

جلوی آینه زل بزنی به خودت

موهایت را کنار بزنی

و با خودت بگویی

اصلا مگر داشتی اش

مگر از اول بود ؟!

که بودن و نبودنش مهم باشد 

عاشق بازدید : 38 یکشنبه 27 بهمن 1392 نظرات (0)

لاک پشت پشتش‌ سنگین‌ بود و جاده‌های‌ دنیا طولانی. می‌دانست که‌ همیشه‌ جز اندکی‌ از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته‌ می‌خزید، دشوار و کُند و دورها همیشه‌ دور بود. سنگ‌پشت‌ تقدیرش‌ را دوست‌ نمی‌داشت‌ و آن‌ را چون‌ اجباری‌ بر دوش‌ می‌کشید.

 

پرنده‌ای‌ در آسمان‌ پر زد، سبک و سنگ‌پشت‌ رو به‌ خدا کرد و گفت: این‌ عدل‌ نیست، این‌ عادلانه نیست. کاش‌ پشتم‌ را این‌ همه‌ سنگین‌ نمی‌کردی. من‌ هیچ‌گاه‌ نمی‌رسم. هیچ‌گاه. و در لاک سنگی‌ خود خزید، به‌ نیت‌ ناامیدی.

خدا سنگ‌پشت‌ را از روی‌ زمین‌ بلند کرد. زمین‌ را نشانش‌ داد. کُره‌ای‌ کوچک بود و گفت: نگاه‌ کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس‌ نمی‌رسد؛ چون‌ رسیدنی‌ در کار نیست. فقط‌ رفتن‌ است. حتی‌ اگر اندکی.. و هر بار که‌ می‌روی، رسیده‌ای.. و باور کن‌ آنچه‌ بر دوش‌ توست، تنها لاکی‌ سنگی‌ نیست، تو پاره‌ای‌ از هستی‌ را بر دوش‌ می‌کشی پاره‌ای‌ از مرا.

خدا سنگ‌پشت‌ را بر زمین‌ گذاشت.. دیگر نه‌ بارش‌ چندان‌ سنگین‌ بود و نه‌ راهها چندان‌ دور. سنگ‌پشت‌ به‌ راه‌ افتاد و گفت: “رفتن”، حتی‌ اگر اندکی.. و پاره‌ای‌ از خدا را با عشق‌ بر دوش‌ کشید.

خدا دنیا زندگی
عاشق بازدید : 33 یکشنبه 27 بهمن 1392 نظرات (0)

دوست داشتن، عشق و اردات و ایمان دو روح آشنای خویشاوند است. 
دو انسانی که جز آن خمیره‌ی صمیمی و ناب و منزهی که منِ انسانی خالص هر کسی را می‌سازد، 
هیچ مصلحتی و ضرورتی آنان را به یکدیگر نمی‌پیوندد. 
پیوندی که نه طبیعت، نه خلقت، بلکه تنهایی میان دو تنهای خویشاوند، بسته است. 

دوست داشتن از عشق برتر است. 
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی؛ 
اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت، روشن و زلال. 

عشق بیشتر از غریزه آب می‌خورد و هرچه از غریزه سرزند بی‌ارزش است 
و دوست داشتن از روح طلوع می‌کند و تا هرجا که یک روح ارتفاع دارد دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می‌یابد. 

عشق با شناسنامه بی‌ارتباط نیست و گذر فصل ها و عبور سال‌ها بر آن اثر می‌گذارد؛ 
اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می‌کند و بر آشیانه‌ی بلندش روز و روزگار را دستی نیست. 

عشق در هر رنگی و سطحی، با زیبایی محسوس، در نهان یا آشکار رابطه دارد؛ 
اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیبایی‌های روح که زیبایی‌های محسوس را به گونه‌ای دیگر می‌بیند. 

عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن. 
عشق بینایی را می‌گیرد و دوست داشتن می‌دهد. 

عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی‌انتها و مطلق. 
عشق همواره با شک‌آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر. 

از عشق هرچه بیشتر می‌نوشیم، سیراب تر می‌شویم و از دوست داشتن هر چه بیشتر، تشنه تر. 
عشق هرچه دیرتر می‌پاید  کهنه تر می‌شود و دوست داشتن نوتر. 

دکتر علی شریعتی

دوست داشتن روح عشق مجموعه آثار 13
عاشق بازدید : 48 یکشنبه 27 بهمن 1392 نظرات (0)

باران خوبی باریده بود و مردم دهکده‌ی شیوانا به شکرانه نعمت باران و حاصلخیزی مزارع، عصر یک روز آفتابی در دشت مقابل مدرسه شیوانا جمع شدند و به شادی پرداختند. تعدادی از شاگردان مدرسه شیوانا هم در کنار او به مردم پراکنده در دشت خیره شده بودند.

در گوشه‌ای دو زوج جوان کنار درختی نشسته بودند و آهسته با یکدیگر صحبت می‌کردند؛ آنقدر آهسته که فقط خودشان دو تا صدای هم را می‌شنیدند. در گوشه‌ای دیگر دو زوج پیر روبه‌روی هم نشسته بودند و در سکوت به هم خیره شده و مشغول نوشیدن چای بودند. در دوردست نیز زن و شوهری میانسال با صدای بلند با یکدیگر گفت‌وگو می‌کردند و حتی بعضی اوقات صدایشان آنقدر بلند و لحن صحبتشان به حدی ناپسند بود که موجب آزار اطرافیان می‌شد. 

یکی از شاگردان از شیوانا پرسید: “آن دو نفر چرا با وجودی که فاصله بینشان کم است سر هم داد می‌زنند؟”
شیوانا پاسخ داد: “وقتی دل‌ آدم‌ها از یکدیگر دور می‌شود آنها برای اینکه حرف خود را به دیگری ثابت کنند مجبورند عصبانی شوند و سر هم داد بزنند. هرچه دل‌ها از هم دورتر باشد و روابط بین انسان‌ها سردتر باشد میزان داد و فریاد آنها روی سر هم بیشتر و بلندتر است. وقتی دل‌ها نزدیک هم باشد فقط با یک پچ‌پچ آهسته هم می‌توان هزاران جمله ناگفته را بیان کرد. درست مانند آن زوج جوان که کنار درخت با هم نجوا می‌کنند. اما وقتی دل‌ها با یکدیگر یکی می‌شود و هر دو نفر سمت نگاهشان یکی می‌شود، همین که به هم نگاه کنند یک دنیا جمله و عبارت محبت‌آمیز رد و بدل می‌شود و هیچ‌کس هم خبردار نمی‌شود. درست مثل آن دو زوج پیر که در سکوت از کنار هم بودن لذت می‌برند. هر وقت دیدید دو نفر سر هم داد می‌زنند بدانید که دل‌هایشان از هم دور شده است و بین خودشان فاصله زیادی می‌بینند که مجبور شده‌اند به داد و فریاد متوسل شوند.”

فرامرز کوثری

سکوت شیوانا فریاد نگاه

تعداد صفحات : 4

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    قالب وبلاگ چطوره؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 36
  • کل نظرات : 17
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6
  • بازدید ماه : 6
  • بازدید سال : 29
  • بازدید کلی : 3,528